Web Analytics Made Easy - Statcounter
2024-04-27@12:38:10 GMT
۴۹ نتیجه - (۰.۰۰۰ ثانیه)

«اخبار ادیبستان»:

بیشتر بخوانید: اخبار اقتصادی روز در یوتیوب
    اشعاری از شهید بلخی اگر غم را چو آتش دود بودی جهان تاریک بودی جاودانه در این گیتی سراسر گر بگردیخردمندی نیابی شادمانه *دانش و خواسته است نرگس و گلکه به یک جای نشکفند به هم هرکه را دانش است، خواسته نیستو آن که را خواسته است دانش کم ** مرا به جان تو سوگند و...
    رباعیاتی از ابوالحسن خرقانی دارم دلكي كه با هر انديشه كه داشت جز ياد تو بر صفحه‌ي هستي ننگاشت ياد تو چنان فروگرفتش كه در او  گنجايش هيچ چيز ديگر نگذاشت آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم   بي‌ ديدنش از گريه نياسايد چشم ما را ز براي ديدنش بايد چشم   ور دوست نبيند به چه‌ كار آيد چشم دل...
    غزلی از ابن یمین یا رب کراست چون تو نگاری،شکر لبیسروی سمنبری صنمی سیم غبغبی جانی بلطف و جمله خوبان چو قالبندهرگز به لطف جان نشود هیچ قالبی چون هست نور روی تو گو مه دگر متاببا نور آفتاب چه حاجت به کوکبی نسبت مکن به ماه نو ابروی خویش راکوه است پیش ابروی تو...
    غزلی از فتحعلی خان صبا خرم، دل آنکس که گرفتار کسی نیستچون من ز گرفتاری دل خوار کسی نیست زنهار ز یاران مطلب شیوه یاری                     کاین جنس گرانمایه به بازار کسی نیست از سینه هرکس که دلی گم شود امروزجز در شکن طره طرار کسی نیست...
    رباعیاتی از امیرعلیشیر نوایی ای قتل مرا کشیده مژگانت صفهر تیری ازان جان مرا کرده هدف جز آنکه دران ورطه شود عمر تلفزان صف نتوان رفت برون هیچ طرف ####در عشق مباش پیش رندان گستاخچون بنده بود به نزد سلطان گستاخ از دوست چو وصل یافت نتوان گستاخعاقل بادب باشد و نادان گستاخ ####در روز...
    غزلی از نظیری نیشابوری به تسبیح و مصلا کرده‌ای میخانه‌آراییکنون از اشک رنگین می‌کنم پیمانه‌آرایی زبان و گوش محو لذت است اصحاب خلوت رابه ذکر جام و شاهد می‌کنم افسانه‌آرایی به دست فکر از هم می‌گشایم تاب گیسوییز عاشق خوش بود مشاطگی جانانه‌آرایی مگر یار مسافر گشته من باز می‌آیدکه جان در حجره‌آرایی‌ست دل در...
    غزلی از عرفی شیرازی به کشتن من عاجز شتاب، یعنی چهبه قتل صید اسیر اضطراب، یعنی چه دمی که چهره فروزد ز می، شود روشنکه بر دمیدن آتش ز آب یعنی چه به تیغ غمزه اش ای دل نگاه حسرت چندبگو که چیست مرادت، حجاب یعنی چه دمی که بستهٔ فتراک او شوم دانندکه بوسه...
    اشعاری از وحشی بافقی آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هستمی‌توان یافت که بر دل ز منش باری هست از من و بندگی من اگرش عاری هستبفروشد که به هر گوشه خریداری هست به وفاداری من نیست در این شهر کسیبنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی مدتی در ره عشق تو...
    اشعاری از ابوعلی سینا ای نفس که در بند هوا و هوسی  بشتاب که در حمایت یک نفسی دنیا مطلب جاه مجو غَرّه مباش                              کز دوست برآیی و به دشمن نرسی  از اوج بلند مهر تا مرکزخاک        ...
    بخشی از شعر ظهیر فاریابی گفتار تلخ از آن لب شیرین نه در خورستخوش کن عبارتت که خطت هرچه خوشتر است تا بر گرفتی از سر عشاق دست مهرهرجا که در هوای تو دستی است بر سر است آن دل که سفره فلک چنبری نشددر چنبر دو زلف تو اکنون مسخر است  آمد قیامتی به...
    غزلی از شیخ بهایی ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانیتا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان راآنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار منخنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیمدر قمار عشق ای دل، کی بود...
    غزلی از اوحدی مراغه ای با دل تنگ من از تنگ شکر هیچ مگویچون ترا از دل من نیست خبر هیچ مگوی چند گویی که: حدیث تو به زر نیک شود؟روی زرین مرا بین و ز زر هیچ مگوی پیش قند دهن پسته مثال تو ز شرمچون نبات ار بگذارد ز شکر هیچ مگوی هر...
    غزلی از همام تبریزی دانی چگونه باشد از دوستان جداییچون دیده یی که ماند خالی ز روشنایی سهل است عاشقان را از جان خود بریدنلیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوریگر در میان جانان مهری بود خدایی هر زر که خالص آید بر یک عیار باشدصد بار اگر...
    غزلی از ادیب نیشابوری همه شب به کویت آیم به بهانه‌ی گداییکه مگر شبی ز رحمت به رخم دری گشایی به خدا اگر توانم روم از درت به جاییکه مرا ز بند زلفت نبود سر رهایی همه تن به جمله چشمم که مگر ز در درآییهمه جان به جمله گوشم که مگر لبی گشایی بنشین...
    غزلی از مشتاق اصفهان گه مهر گویم گه مهت گه زهره گاهی مشتریاما چو نیکو بنگرم تو از همه بالاتری هر عضوت از عضو دگر باشد بسی زیبنده‌ترنبود به این خوبی بشر حوری ندانم یا پری ای رشک زیبامنظران برقع ز رخ کن بر کرانگردند تا صورتگران شرمنده از صورتگری از دادخواهان بشنوی هر سو...
    دو شعر کوتاه از ابوالمفاخر رازی مرا بخواند عبیدالَه از میان عربرسید بر دلم از خواندنش هزار عجب  مرا امارت ری داد و گفت: حرب حسینقبول کن که از او ملک راست،شور و شغب  به ملک ری دل من مایل است و می ترسمبه کینه چون بکشم پادشاه ملک ادب  چگونه تیغ کشم بر رخ...
    غزلی از لسانی شیرازی نه با تو هوس در کمر توان کردننه آرزوی تو از دل به در توان کردن نه از پی تو توان آمدن ز بیم رقیب نه از تو رو به دیار دگر توان کردن فغان که گریه من آنقدر زمین نگذاشت که از فراق تو خاکی به سر توان کرد چنین که عاشق...
    رباعیاتی از ابوسعید ابوالخیر گفتم صنما لاله رخا دلدارادر خواب نمای چهره باری یاراگفتا که روی به خواب بی ما وانگهخواهی که دگر به خواب بینی ما را وا فریادا ز عشق وا فریاداکارم بیکی طرفه نگار افتاداگر داد من شکسته دادا داداور نه من و عشق هر چه بادا بادا دی شانه زد آن...
    قسمتی از قصیده ایوان مدائن از خاقانی هان! ای دل ِ عبرت‌بین! از دیده عبر کن! هان!ایوان ِ مدائن را آیینهٔ عبرت دان! یک‌ره زِ لب ِ دجله منزل به مدائن کنوَ ز دیده دُوُم دجله بر خاک ِ مدائن ران خود دجله چنان گرید صد دجلهٔ خون گوییکز گرمی ِ خوناب‌اش آتش چکد از...
    شعری از سیدحمید رضا برقعی نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سربلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر فقط به تربت اعلات سجده خواهم کردکه بنده ی تو نخواهد گذاشت هرجا سر قسم به معنی «لا یمکن الفرار از عشق»که پر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رایت الا تنبه آسمان بنگر! ما رایت...
    شعری سپید از محمدرضا عبدالملکیان جهان را به شاعران بسپارید مطمئن باشیدکلمات را بیدار می کنندو در کرت ها، گل و گندم می کارند جهان را به شاعران بسپاریدبیابان و بارانهر دو خوشحال می شوندهر دو جوانه می زننداز سرانگشت کودکان دبستانی جهان را به شاعران بسپاریدمطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند وعاشق می شوندو...
    حبیب یغمایی تبه کردم جوانی تا کنم خوش زندگانی را چه سود از زندگانی چون تبه کردم جوانـی را به قطع رشته جان عهد بستم بارها با خودبه من آموخت گیتی، سست عهدی،سخت جانی را بجوید عمر جاویدان هر آنکو همچو من بیندبه یک شام فـراق،اندوه عمـر جاودانی را کی آگه می شود از روزگار تلخ...
    غزلی از فرصت شیرازی برده است، که؟ یاری، چه ؟ دل، ازدست که؟ ازدست منخود دادیش؟ نی، پس چه شد؟ بربود، چون ؟ با مکر و فنکارش چه باشد؟ دلبری، دل از کسی برده ؟ بلیاز چند کس؟ از یک جهان، از چه قبیل ؟ از مرد و زنتندی کند؟ آری، کجا؟ هرجا که باشد...
    غزلی طنز از قاآنی شیرازی پیرکی لال، سحرگاه به طفلی اَلکَن             می شنیدم که بدین نوع همی راند سخن کای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاریک      وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن تتتریاکی ام و از شششهد للبت                صصصبر و تاتاتابم رررفت...
    نمونه سه گانی های دکتر بهادر باقری و زندگی این است:نسیم و برکه و آهوی تشنه، خیره به ماه؛و ناگهان، تمساح! با آنکه می‌داندخشکیدنش حتمی‌ست،لبخند، پیغام گل ختمی‌ست. بی بهشتِ نگاه معصومت،مسلخ برزخ غم است دلم،پایتخت جهنم است دلم *** تو شبی رد شدی از این کوچه،من، دل سربه‌راه، گم کرده،چون پلنگی که ماه، گم...
    غزلی از صائب تبریزی مایه اصــــل و نسب در گردش دوران، زر استهر كسی صاحب زر است او از همه بالاتر است دود اگر بالا نشیند كســـر شــأن شــعـله نیستجای چشم ابرو نگیرد چون كه او بالاتر است ناكسی گر از كسی بالا نشیند عیب نیستروی دریا، خس نشیند، قعر دریا گوهر است شصت و...
    غزلی از وصال شیرازی داد چشمان تو در کشتن من دست به همفتنه برخاست چو بنشست دو بد مست به هم هر یک ابروی تو کافی است پی کشتن منچه کنم با دو کماندار که پیوست به هم ؟ شیخ پیمانه شکن،توبه به ما تلقین کردآه از این توبه و پیمانه که بشکست به هم...
    غزلی از مسعود سعد سلمان در دل چو خیره خیره کند عشق خار خاربا رنج دیر دیر کند صبر دار دار در تن خزد ز بویه وصل تو مور موردر من جهد ز انده هجر تو مار مار سر در کشم به جامه در از شرم زیر زیرگریم ز فرقت تو دل آزار زار زار...
    غزلی از شیخ بهایی ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانیتا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان راآنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار منخنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیمدر قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟...
    غزلی از سیف فرغانی در تن زنده یکی مرده بود زندانیدل که او را نبود با تو تعلق جانی ما برآنیم که تا آب روان در تن ماستبرنگیریم ز خاک در تو پیشانی هرچه در وصف تو گویند و کنند اندیشهآن همه دون حق تست و تو برتر زآنی بدوسه نان که برین سفره خاک...
    غزلی از میرزاده عشقی دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کندلب من خدمت خاک کف پای تو کندرایگان مشک‌فروشی نکند هیچ کسیور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کندچه دعا کردی جانا؟ که چنین خوب شدی؟تا چو تو چاکر تو، نیز دعای تو کنددل من در قفس عشق، هوای تو کندچشم من، آرزوی...
    غزلی از قائم مقام فراهانی روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار داردچرخ بازی گر ازین بازی چه ها بسیار داردمهر اگر آرد بسی بی جا و بی هنگام آردقهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار داردگه به خود چون زرق کیشان تهمت اسلام بنددگه چو رهبان و کشیشان جانب کفار داردگه نظر...
    غزلی از امیر معزی اگر یگانه شوی، با تو دل یگانه کنمز عشق و مهر دگر دلبران، کرانه کنم وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفادو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم رمیده کرد ز من گردش زمانه تو رابدین سبب گله از گردش زمانه کنم سیاه خال تو دانه است و تیره...
    غزلی از امیرمعزی اگر یگانه شوی،با تو دل یگانه کنمز عشق و مهر دگر دلبران، کرانه کنم وگر جفا کنی و بگذری ز راه وفادو دیده تیر جفای تو را نشانه کنم رمیده کرد ز من گردش زمانه تو رابدین سبب گله از گردش زمانه کنم سیاه خال تو دانه است و تیره زلف تو...
    غزلی از خواجوی کرمانی گر تو شیرین شکر لب به شکر خنده درآییبه شکر خندهٔ شیرین، دل خلقی بربایی آن نه مرجان خموش است که جانیست مصوّروان نه سرچشمهٔ نوش است که سرّیست خدایی وصف بالای بلندت به سخن راست نیایدبا تو چون راست توان گفت به بالا که بلایی سرو را کار ببندد چو...
    غزلی از جامی چنان محروم خواهد یار از دیدار خود ما راکه نپسندد نظر در روی خود یک چشم زد ما رابه کف داریم از بهر قبول ساعدش جانیزهی دولت اگر ننهد به سینه دست رد ما رادلی پر چاک‌ها داریم در بحر امید از ویمباد آن روز کاید ز آب خالی این سبد ما...
    غزلی از دکتر شفیعی کدکنی دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین درد نهان سوز نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهتمن مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاهگر دامن وصل تو گرفتن نتوانم با پرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوارگامی ز سر کوی تو...
    قسمتی از مثنوی نظامی گنجوی ای همه هستی ز تو پیدا شدهخاک ضعیف از تو توانا شده زیرنشین عَلَمَت کایناتما بتو قائم چو تو قائم بذات هستی تو صورت پیوند نیتو بِکَس و کَس بتو مانند نی آنچه تَغَیُّر نپذیرد توئیوانکه نمردست و نمیرد توئی ما همه فانی و بقا بس تراستملک تعالی و تقدس تراست...
    غزلی از کمال خجندی به مجلسی که به مستان ز لب شراب دهیدلم ز رشک بسوزی مرا کباب دهی سؤال بوس چه سود از توام که معلوم استمرا ز جنبش آن لب که نی جواب دهی شب فراق در آن آستان دو چشم مراچه جای خواب اگر نیز جای خواب دهی به حسرت قدش از...
    غزلی از سلمان هراتی پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشتشب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت بسیار بود رود در آن برزخ کبوداما دریغ، زَهره‌ دریا شدن نداشت در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهارحتی علف اجازه‌ زیبا شدن نداشت گم بود در عمیق زمین شانه‌ی بهاربی‌تو ولی زمینه‌ی پیدا...
    قسمتی از ترجیع بندِ هاتف اصفهانیای فدای تو هم دل و هم جانوی نثار رهت هم این و هم آن دل فدای تو، چون تویی دلبرجان نثار تو، چون تویی جانان دل رهاندن زدست تو مشکلجان فشاندن به پای تو آسان راه وصل تو، راه پرآسیبدرد عشق تو، درد بی‌درمان بندگانیم جان و دل بر...
    قسمتی از ترکیب بند جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی در مدح پیامبر(ص) اي از بر سدره شاهراهتواي قبّه  عرش تكيه گاهت اي طاق نهم رواق بالابشكسته ز گوشه  كلاهتهم عقل دويده در ركابتهم شرع خزيده در پناهت اي چرخ كبود ژنده دلقيدر گردن پير خانقاهت مه طاسك گردن سمندت   شب طرّه ي پرچم سياهت جبريل مقيم...
    غزلی از کمال الدین اصفهانی آخر چه شد که راه جفا برگرفته‌ایبی‌هیچ جرم سایه ز ما برگرفته‌ای؟ خود در طریق جور محابا نمی‌کنییکبارگی حجاب حیا برگرفته‌ای ما خود به دست غم بدو انگشت کشته‌ایمتو هرزه تیغ غمزه چرا برگرفته‌ای؟ افکندیَم به خاک ره آخر چرا؟ چه بود؟نه خود ز خاک راه مرا برگرفته‌ای ما دیده...
    غزلی از عراقی شاد کن جان من، که غمگین استرحم کن بر دلم، که مسکین است روز اول که دیدمش گفتم:آنکه روزم سیه کند این است روی بنمای، تا نظاره کنمکارزوی من از جهان این است دل بیچاره را به وصل دمیشادمان کن، که بی‌تو غمگین است بی‌رخت دین من همه کفر استبا رخت کفر...
    غزلی از عنصری فغان زان پریچهر عیار یارکه با منش دائم به پیکار کار دو زلف سیاهش نماید بدانکه دو زاغ دارد به منقار قار دهانی چو یک ناردانه دو نیممرا هست در دل از آن نار نار به نزد بزرگان بزرگم ولیبه نزدیک آن چشم خونخوار خوار چنان گشتم از فرقت آن نگارکه میرم...
    غزلی از انوری تو گر دوست داری مرا ور نداریمنم همچنان بر سر دوستداری به هر دست خواهی برون آی با منز تو دست‌برد و ز من بردباری چه دارم ز عشق تو عمری گذشتهنیاری بدین خاصیت روزگاری چو گویم که خوارم ز عشق تو گوییهم از مادر عشق زادست خواری من از کار...
    غزلی بی نظیر از سعدی شیرازی تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیباییدری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسددر آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان راتو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی چو بلبل...
    ادیبستان مدرس زبان خانم وآقاجهت تدریس سطوح بالا، حقوق مکفی + بیمه اطلاعات تماس آگهی تلفن تماس: 88147309 اطلاعات تماس آگهی تلفن تماس: 8814xxxx(نمایش کامل) درج رزومه
    به مدرس زبان جهت تدریس در سطوح بالا با حقوق مکفی + بیمه در موسسه ادیبستان در تهران نیازمندیم.متقاضیان واجد ... نوشته استخدام موسسه ادیبستان در تهران اولین بار در «ای...
۱